کلدپلی گوش میدم. یاد ایام.
فردا صبح زود باید برم به کارای خیلی مهمی که دارم برسم. درواقع اینا کارای من نیستن که باید بهشون برسم. اینا کارای دوستمن که باید بهشون برسم. خودم کارای مهمی دارم که باید بهشون برسم ولی فعلن باید کارای دوستمو برم بهشون برسم. پس، فردا باید صبح خیلی زود پاشم. خیلی خیلی زود. جوری که هیشکی نمیتونه تصورشو بکنه. هیشکی تاحالا اون ساعت بیدار نشده. توی تاریخ میتونم بگم بهجرئت که هیشکی نمیتونه و حتا نزدیکشم نشده. هفت و نیمِ صب. هفت و نیمِ کوفتیِ صب. کی اون موقع بیداره اصن؟! نمیدونم بتونم تحملش کنم یا نه. ممکنه کشته بشم توی این مسیر. این مسیر سختیه که تصمیمگرفتم انجامش بدم و برای انجام دادنش - چون کار خیلی مهمِ دوستمه و باید انجام بشه و من بهش قول دادم - از جونم هم مایه میذارم. پس باید انجامش بدم. اما تناقضی این وسط وجود داره و اونم اینه که من اینجا نشستم و نصف شبه و ساعت ۲ هست- نزدیک به دو هست- و بهشکل بزغالهگونی دارم این چیزا رو مینویسم که قرار نیست توی صبح بیدار شدنم کمک کنه. مگر اینکه صبح بیدار شم و ببینم که برای نوشتن این نوشتهها میخوان اعدامم کنن و خب، در اون صورت دوستم میفهمه که من کار واجب تری دارم و باید برم به اون برسم. مساله زندگی خیلی مهمه و دوستم اینو درک میکنه. اخه دوستم آدم خوبیه و خوب میدونه که چه چیزایی مهمن و چه چیزایی مهم نیستن. اون دوست خوبیه. اینو همیشه بهش میگم ولی اون معمولن یادش میره. اخه آدمه. آدما زیاد یادشون میره چیزارو. مثلن یادشون میره که کی رو دوست داشتن و کیو دوست نداشتن، ولی خب این خیلی خوبه. اگه همش یادت باشه که کیو دوست داری که دیوونه میشی. چون اون ادمم یادش میاد که کیو دوست داره ولی تو دوست نداری که اون یادش بیاد. دوست داری فقط خودت یادت بیاد و اون یادش بره ولی این ممکن نیست چون همه اینا حکمی هست که برای همه آدمای دنیا- همه ی همه ی همه ی همه ی همه ی همهشون- جاری ميشه. پس سخت میشه. پس فراموش کن. خب؟
حالا هم بخواب.
فردا روز طولانیای هست.
نمایشگاه کتاب باید رفت یکی ازین روزا.
اردیبهشت پرماجرا.
Coldplay : give me love over, love over love over filan.
برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 154