به یک سال پیش نگاه می‌کنم.

ساخت وبلاگ

عیده. گاهی چیزهایی اتفاق می‌افته یا چشمم به چیزهای آشنایی می‌افته که منو به یاد عید پارسال می‌اندازن. مرورهای کتاب آوانگارد: شوق برای نوشتن و اوایل قرنطینه. موسیقی کلاسیک: دویدن و ورزش‌ها. تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی. تنهایی کوبنده‌ی عید پارسال. تنهایی غول‌آسا. چقدر عجیب بود و چقدر بی‌حس بودم دربرابرش. الان که اون دوره رو می‌بینم اشک تو چشمام جمع می‌شه. چیکار می‌کردم؟ فکرهام، روشنی اتاقم، صبح‌های زود، بارونی که یه روز صبح زد و من داشتم توی اتاق می‌دویدم. کتاب‌های بی‌نهایت، نوشتن مرورهای کتاب، ناهارها، سخنرانی‌های اون مرد بانمک درباره عدالت (مایکل سندل)، جلسه‌های کبرا، جلسه‌ی پشت برنامه‌ی زوم، چه زندگی عجیبی کردیم این یک سال. چقدر پر از ترس بودم. حالا یه آدم دیگه شدم. شاید همین بود که منو عوض کرد، شاید هم از قبلش کلید این تغییر خورده بود. دوره تاریک و تلخی بود. دوره‌ای که هوا روشن بود و همه چیز معمولی، ولی هیچ چیز معمولی نبود. انگار آه‌های نکشیده‌ای دارم که به اون روزها دلالت دارن و توی گلوم گیر کردن و وقتی یه چیزی می‌بینم و فلش‌بکی توی ذهنم می‌خوره رقیق می‌شم. 

اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 23:05