صبح رفتیم و قهوهی پنج تومانی خوردیم و این محشر است.
صبحی که آدم برای خرید بیرون برود، صبح خوبی است.
قهوهی ارزان، واقعا محشر است.
کوکو سیب زمینی، برنامهی ناهار است. پس ماست خریداری شد. در کنار ماست، سبزی دلال از جانب دوستی عزیز برایم بود. پس ماست و سیب زمینی و فلفل خریداری شد. کوکو سیب زمینی جان میدهد برای یک کم ترشی فلفل هالوپینو. فلفل سبز است پس فراوان است از مواد خوب و ویتامین ث.
پس فلفل فراوان، آدم را شاداب و جوان میسازد. آدم اگر جوان باشد به کوه میرود.
خواسته من؟
کوهِ بیشتر.
سیب زمینی ها را با اسکاچ فلزی مالیدم تا پوست شود. من بلد نیستم سیب زمینی را پوست کنم، بدون این که ۶۰ درصدش را به همراه پوست دور بریزم. این کشف بزرگی برای امروز بود.
کوکو جوشید. انقدر فلفل خوردم، که ماست و دلال کافی نبود، برای دهان سوزانم. عصر، دلدرد شدم، از میزان تحریک فلفل در رودهام.
ترشی محشر بود. مزههای ناهار را در یخچال چیده بودم، تا ناهار را سلطنتی برگزار کنیم.
پس از ناهار سلطنتی، هیچ چیز لازم نبود. استراحت.
کاش ماستها هرگز تمام نمیشدند. سبزی دلال، دیوانهام کرده بود طوری که انگار خاک یا تنه درخت کاج را گاز زدهام.
یادم رفت به کوکوها ادویه بزنم. سری اول بیادویه سرخ شد اما به سری دوم مقدار زیادی فلفل قرمز و پودر سیر و زردچوبه زدم.
فلفلها را دوست دارم چون اسمهای قشنگ دارند. چه اسمی برازندهتر از «چیلی»؟
چه اسمی طنازتر از «هالوپینو»؟
همچنان کتاب نمیخوانم، همچنان هیچ کار نمیکنم.
صبح فکر میکردم که هیچ کار نمیکنم و شب بهم ثابت شد که حق با من بوده است.
کوکو دیر سرخ میشود و این اسباب زحمت است.
حالا برف میبارد و من به این فکر میکنم که کاش فردا صبح بیرون می
رفتم و برفهای دستنخورده را نگاه میکردم و نفس عمیق میکشیدم.
برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 79