امانت دادن کتاب، یا غبار دوست روی کتاب که چقدر خوب است

ساخت وبلاگ

اوایل، امانت دادن کتاب را دوست نداشتم. کتاب، شئ‌ای بود مانند شئ‌های دیگر، با ارزشی مادی و معنوی. در اینجا منظورم از معنوی، چیزهای توی کتاب است که مفید و جذاب‌اند و موجب شادی و در نهایت ارزش کلکسیونی کتاب که وقتی می‌چینی‌اش، چه زیبا قفسه را پر می‌کند و جلدهایش چه جذاب کنار همدیگر چفت شده‌اند.
این تفکر نتیجه‌اش می‌شد این که دوست داشتم کتاب‌هایم را سالم و تمیز نگه دارم و از نوشتن درون‌شان نیز خودداری می‌کردم. 

کمی بعد، جنبه‌ای دیگر از کتاب را کشف کردم که باعث شد عاشق امانت دادن کتاب شوم. ارزش تاریخی‌اش. 
البته کلمه‌ی «ارزش تاریخی» در معنای عام اینجا کاربرد ندارد و من این کلمه را در این نوشته مصادره کرده‌ام برای مطلوب خودم. اما منظور من از تاریخ چیست؟
منظورم حمله مغول نیست اما حمله‌ی دستانی آشنا بر ورق‌هایش؛ چرا.

[شرمنده‌ام از رفقای گرامی، برای جور شدن تشبیه حمله‌ی مغول و ایجاد جذابیت بلاغی متن، مجبور شدم انگشتان نازنین‌تان را به حمله آلوده کنم.]

کتاب‌هایم هرچقدر بیشتر دست به دست شوند، بیشتر ورق می‌خورند، جاهای جدید می‌بینند، حس‌های جدیدی از خواننده‌هایشان دریافت می‌کنند؛ سربسته بگویم، سفر می‌کنند و چه چیز برای یک موجود سازنده‌تر از سفر؟ [به جز مجموعه حیوانات پلاستیکی به خصوص دایناسورها]

حالا کتاب‌هایم را بیشتر دوست دارم. مخصوصا اگر دوستان گلم رویشان چیزی نوشته باشند. خاطره‌ای، لحظه‌ای که خوانده‌اند و چیزی که حس کرده‌اند.

حالا این کاغذها، با کاغذ‌های کتاب‌های کتابفروشی فرق دارد. حالا بوی من و اطرافیانم را می‌دهد.
مثل خداحافظ گاری‌کوپر که نه تنها بوی تابستان ۹۳ را می‌دهد، بلکه بوی فروردین ۹۷ و حیاط‌ها و کتابخانه‌ها نیز ازش بلند است، و به که چه بوی خوبی!

اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:58