قسمتی از ۲۳ اسفند ۹۸

ساخت وبلاگ


بابام بیدار شد. دقیقا همون لحظه داشتم از روبروش عبور می‌کردم. صدای دستشو شنیدم و ایستادم و دیدم که چشماش باز شد و یه نگاه بهم کرد. بعد یه نگاه به ساعت. گفت یه باتری مدیوم از یخچال بردار. گفتم قلمی؟ گفت نه مدیوم. رفتم و از یخچال برداشتم و به ساعت فرو کردم. گفتم ساعت چنده؟ گفت ۱۲. گفتم دقیق؟ گفتم ۵۸. ‌

باتری تموم شده رو برداشتم و گفتم چه قشنگه. رفتم تو اتاقم و در راه فکر کردم که ازش عکس بگیرم. دیدم نور خوبی روی میزه. باتری رو گذاشتم و توی کادر ترک‌های دیوار هم افتاد. دوست‌شون دارم چون اینجا رو هویت بخشیدن. دیوار نو، مال خونه بی‌خاطره‌س و این اتاق پره از خاطراتم و ترک‌هاش زیبان.
 

بعد ریویویی نوشتم درباره کتاب راهنمای گیاهان دارویی. 

می خوام کتاب‌های ناخونده از ۴ سال پیش رو بخونم و خوشحالم. چون درباره تاریخ هنرن و می‌تونن پرتم کنن به اون دوران که چقدر خوش می‌گذشت. دلم تنگ شده و از این زندگی تابیده شده خستم. اصلاح می‌کنم. خسته نیستم. حسرت روزهای گذشته رو می‌خورم و این که این روزها هم می‌تونستن مثل سالهای قبل جذاب باشن ولی اینطوری شدن. 

اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:58