ماجرای عجیب تبری در شب

ساخت وبلاگ

عید ۹۷ بود که با حجت رفتیم سفر. قرار بود بریم یه دریاچه‌ای توی مازندران که الان اسمش یادم نیست (یادم اومد: چورت) ولی وقتی از یه اسکله‌ای برمی‌‌گشتیم تصمیم عوض شد و قرار شد که بریم تهران و چورت رو برگشتنی بریم.
(هیچوقت نرفتیم چورت.)
تو جاده‌های استان مازندران بودیم که یهو دیدم یه ماشینی صندوق عقبشو باز کرده و تبر چیده توش و می‌فروشه. تبر‌های محشری که دسته‌های چوبی‌شون برق می‌زد و سیاهی فلزشون شب رو قاچ می‌کرد. یه نگاه انداختم توی آینه و زدم رو ترمز و زدم کنار. رو کردم به حجت. پسر. باید یه تبر بخریم. حجت گفت تبر می‌خوای چیکار، بریم! گفتم نه باید بخریم! گفت نه بابا نمی‌خواد. الان وقتش نیست.
چون توی جاده بودیم و شتاب کاهنده ترمز هم خیلی بالا نبود، بین ماشین ما و اون تبر فروش فاصله بود. یعنی تبرها عقب ما بودن. این شد که بیخیال شدم و گاز رو گرفتم.

مدت‌ها بهش فکر می‌کردم. به تبری که نخریدم. هی به حجت گفتم تو نذاشتی من تبر بخرم. اون تبرهای محشر دسته‌چوبی رو. می‌گفت مهم نیست. وقتش نیست.

چند بار توی خیابون، ابزارفروشی‌هایی رو دیدم که تبر می‌فروختن. می‌رفتم دستم می‌گرفتم و قیمت می‌کردم، ولی هیچکدوم دلمو نمی‌بردن، اون طوری که یه تبر شمال یه زمانی برده بود.

زمان‌های بی‌تبری من می‌گذشت. یه بار توی کوه از یه پیرمردی تبر گرفتم و یه الواری رو که داشت می‌برد براش بریدم. کار کردن با تبر هم همونقدر هیجان‌انگیز بود که توی تصور و خواب‌هام می‌دیدم.

پشیمون بودم. که چرا نخریدم. چرا وقتی فرصتش بود انجامش ندادم. اون تبر دسته‌چوبی، بوی چوب. اون تبر خیس و تیغ برنده.

روزها، خیلی معمولی و بی‌تبر می‌گذشتن.

تو قرنطینه بودم چند روز پیش که دیدم زنگ در خورد و از دیجی‌کالا بودن. حجت گفته بود که برام یه چیزی فرستاده. در رو باز کردم و با یه جعبه مواجه شدم.
بازش کردم.
بله. تبر دسته‌چوبی. تبرطلایی. همونجا اسمش شد اسکندر. می‌شه گفت الکس. الان که فکر می‌کنم، الکس چقدر شباهت داره با ax. و چقدر این اسم برازنده یه تبر می‌تونه باشه.

حجت یه پیام فرستاده بود که: اون موقع وقتش نبود. الان وقتشه و حالا می‌تونی یه تبر داشته باشی.

و حالا من یه تبر دارم. یه تبر که چوب‌ها رو به قیقاژ در میاره و هوا رو می‌شکافه و سیاهی تیغه‌ش، شب رو قاچ می‌اندازه.

اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:58