دو
بین روانشناسان اصطلاح متداولیست به نام اختلال دو قطبی. افرادی که به این عارضه دچاراند، احساسات متناقضی را تجربه میکنند. هفتهای، ماهی، شیدا میشوند و انقدر قر میدهند و به زمین و زمان میکوبند که نااهلان دیوانه مینامندشان. بعد از آسانی نیز سختی خواهد آمد. به رسم تاریخ. زمانی که سیاهترین ابرها حادث میشوند و باران اسید بر چشمها میچکد.
سه
گونهی دیگری از فرکانس نیز وجود دارد. گونهای که دوست دارم سندرم, نئون بنامماش. سندروم نئون در دوربین، شاید تعبیر بهتری باشد. زمانی که فرکانس آنقدر زیاد میشود که دیگر نمیتوانی تمییز دهی حال خوب را از بد. تکههای افکار نیزه میشوند و میکوبند بر قشر بیرونیِ مخ. دستکاری میکنند سیستم برونریزیِ غدد را به طوری که حسات را مثل تصویرِ نئون میبینی. لحظهای روشنترین فکرها و درست لحظهی بعد تیرهترین افکار شوم. اما چیزی که حس میکنی ترکیبی از این دوست. مغز نمیتواند تشخیص دهد که کدام حس واقعیست. مثل تصویر نئون، که آن را همیشه روشن میبینیم.
چهار
حالتی ترکیبی، یک سوپرپوزیشن شرودینگری، یک دوقطبیِ ناکارآمد، هرچه که بخواهیم بنامیماش. حالتی که با تکهای ابر شادمان میشوی و با گذار ایدهای، دلواپسِ هر چیزِ کوچک. اندکی بعد نیز حالتِ قبلی را فراموش میکنی. انگار تا بوده همان حال بوده. یک حافظه کامپیوتری، که حالتِ پیشاش را فراموش میکند. رنگینکمانِ ترکیبناپذیرِ آسفالت و روغنِ ماشین؛ مخلوطی که وجود هر جزء، حضور دیگری را کتمان میکند.
برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 72