یک
یک حلقه عکس ۳۶ تایی رو داده بودم برای چاپ. روزی که رفتم ایندکساش رو تحویل بگیرم دیدم همهی عکسها تهمایههای خاکستری دارن. به لابراتوار گفتم که چرا اینطوری شدن!؟ گفت که فیلمات خراب بود. پذیرفتم ازش. گفتم اسکناش کنین. گفت که به درد نمیخوره که. نمیدونم چرا با پدیده ادیت و فتوشاپ آشنا نبود. گفتم لازم دارمشون. گفت دیده نمیشه هیچیها. گفتم میدونم، ارزش خاطرهای داره برام. یکم مکث کرد و گفت باشه. پای چوبین لابراتواری هم با شنیدن کلمهی خاطره سست شد و حاضر شد حلقه رو برام اسکن کنه.
دو
دوسال بود که فیلم توی دوربینام مونده بود. دوسال پیش این حلقه رو خریدم و توی دوربین گذاشتم و حدود ۲۰ تایی عکس باهاش گرفتم. تمام سعیام این بود که زیاد عکس نگیرم و توی موقعیتهای خاص عکسها رو انتخاب کنم. تا اینکه یه روز دیدم باتری دوربین تموم شده. دیگه نتونستم عکس بگیرم.
یک سال بعد.
بالاخره باتری خریدم. گذاشتم توی دوربین و شروع کردم به گرفتن عکسها. کاملا فراموش کرده بودم که چه عکسهایی توی حلقه وجود داره. ماجرا مال یکسال پیش بود و ۲۰ فریمی که توی دوربین خاک خورده بودن. به همین دلیل بود که به لابراتوار خرده نگرفتم که توی ظهور کمکاری کردن. گفتم شاید به دلیل این خاک خوردگی زیاد بوده که فیلم خراب شده و عکسها کدر شدن.
سه
با اسکن عکسها ور رفتم تا به کیفیت قابلقبولی رسیدن و وای بر عکسها. عکسهایی با تهرنگهای سبز و آبی و دیوارهای نارنجی و رنگهای گرم و تاریکیهای عمیق و سفیدیهای درخشان. با دیدنشون یاد موزه هنرهای معاصر میافتادم. مثل عکسهایی که از ۴۰ سال پیش به دستمون رسیدن. فیلمها پر خش، با نورهای قدیمی. از حیث فرمِ معطوف به قدمت، میتونستن با عکسهای توی آلبوم پدرم که در دوره دانشجویی با همین دوربین گرفته بودن رقابت کنن.
چهار
قیافهها رو نگاه میکردم. آدمها مال دوسالِ پیش بودن. بعضی جمعها هم همینطور. توی یکی از عکسها کسی بود که حتا هویتشو نمیتونستم تشخیص بدم و فقط میتونستم حدسهایی بزنم. قیافههای قدیمی، جاهای قدیمی، خاطرات قدیمی، در کنار نور و رنگِ قدیمیای که این فاصلهی دو ساله رو به فاصلهای ۴۰ ساله تبدیل کرده بود.
پنج
آقای نامجو در آخرین سخنرانیش از مفهومی مانند همین چیز صحبت کرده بود. مفهوم نوستالژی در قرونِ گذشته و حال حاضر. میگفت که در گذشته، به دلیل کند بودن سرعتِ تغییر، امر نوستالژیک به محدودهی خیلی گذشتهای برمیگشته. برای انسانِ قرن ۱۵امی، ۵۰۰ سال پیش میتونه امری نوستالژیک باشه. برای آدمِ قرن ۲۰ امی، همین دویست یا صد سال پیش هم به قدر کافی نوستالژیک هست. برای پدر و مادرهای نسلِ من، زندگی پدر و مادرهاشون نوستالژیک میشود و برای من و هم نسلانم، ۵ یا حتا ۱۰ سال پیش هم برچسبِ زمانِ نوستالژیک میخورد.
شش
در این مجموعه عکس، این دو مفهوم با هم گره خوردهاند. از طرفی عکسها مربوط به زمانی از ۲ تا یک هفتهی پیش هستند و از طرف دیگر ویژگیهای بصریشان ما را یاد ۴۰ سال پیش میاندازد. اما کدام یک واقعیتاست!؟ آیا دوسال پیش، مثل ۴۰ سال پیش از یادها رفته است؟ ۲ سال میتواند اندازه ۴۰ سال کش بیاید؟ آیا خاکی که در طی ۴۰ سال روی یک فریم را میپوشاند میتواند در طول ۲ سال روی فریم دیگری را بپوشاند؟!
برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 81