شگفت‌انگیز نبود؟ من، تو، اینجا.

ساخت وبلاگ
آسمان پرشور
ابرها و برف‌ها و باران‌ها مشتاق
چشمان من به چرخ‌ها و گل‌های پاشنده در خیابان
چشمان تو خیره بر بخار متروهای گذران
برف‌های بین‌مان کم شد
باران‌ها خیسمان کرد
تن‌مان سرد، و گرم از اشتیاق
گذرکردیم بر روی نور چراغ‌ها
لرزان بر باریکه‌های زردرنگ کوچه‌ها
صدامان شرمگین
دستان‌مان آرام.
لحظه‌ای رسید، مثل برق تیز و مثل تن‌های خواب‌آلود گرم.
تو گفت:
من اینجا
تو اینجا
چطور ممکن است؟
برف‌ها نشست بین لحظه‌هامان
و یخ زد
و حجیم شد
و دورمان کرد
و اکنون
اینجا من
آنجا تو
هرکدام در تنهایی‌مان خاموش
تو نیز، چشمانت برق می‌زند هنوز؟
برچسب‌ها: شعر
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۶ساعت 20:29&nbsp توسط صان  | 

اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1396 ساعت: 5:51