شخصیتِ این نوشته، پس از بیدار شدن از خوابِ روز جمعه، با احساس متفاوتی روبرو شد. چیزی سر جای همیشگیاش نبود. اطرافش را خوب نگاه کرد. پنکه از دیشب کنار تخت قرار داشت و سرش را به چپ و راست تکان میداد، خطوط روی دیوار که از مالیدن تکه چوبی در نصف شبی تلخ بردیوارِ پای تخت جامانده بود، چند کتاب که بغل دستش روی هم وارفته بودند، سیم بیش از اندازه درازِ لامپ که به لامپی ۱۰۰ وات منهتی میشد، چند جوراب که گوشه اتاق پرتاب شده بود. همه چیز سر جایش بود. چه چیز عوض شده بود؟ قسمتهای دیگر خانه را هم وارسی کرد اما همچنان چیزی پیدا نکرد که به وسیله آن بتواند احساسش را توجیه کند. مثلن اگر لباسها خیلی مرتب میبودند، میتوانست به خودش بقبولاند که برای زندگی منظم آفریده نشده است و این سطح از نظم، مضطرباش میکند. یا اگر در اتاق جدیدی بیدار میشد میتونست با خود بگوید که من کجا هستم و اینجا چه میکنم. اما هیچ چیز عوض نشده بود. تمام اشیا سر جایشان بودند و فقط فکرها بودند که عوض شده بودند. لباس تن کرد و بیرون رفت و سعی کرد که به چیزهای جدید فکر نکند و با بیرون رفتن از خانه و سرگرمِ کار شدن ذهن اش را از این «چیز»ِ جدید پاک کند.
***
به خانه برگشت. با دیدن وسایل خانه، باز سیمهای توی فکرش شروع کردند به وول خوردن و به هم گره خوردن و آن حس به سراغاش آمد. نقاط تاریکی از افکارش بود که اسمش را گذاشته بود نقطه اطمینانِ درد. میدانست که چه بخش از زندگیاش هست که همیشه میتواند روی دردناک بودناش حساب باز کند. بخشی که در هر زمان، میداند بخشی از روحاش را خورده است و در هر زمان که بخواهد، هر زمان که نیاز به رهایی داشته باشد و هر زمان که فرارلازم باشد، میتواند پرونده آن را روبرویش باز کند و خیره نگاهش کند و مثل ماکارونی با رشتههای آن بازیبازی کند.(با خیال راحت، «افسردگی» کند) شاید همین بود. شاید نیاز به فرار داشت. دستهایش را شست و به بوی مایع شوینده فکر کرد. شویندههای قدیمتر هیچوقت این همه عطر نداشتند. تازه متوجه شده بود. لباسهایش را در آورد و لباس راحتی پوشید و چراغی را که از سیم بلندی بالای سرش آویزان بود خاموش کرد و با چشمان باز، در تاریکی با خود فکر کرد.
آن «چیز» بود.
شاید فردا، نبود.
میدانست باید صبر کند تا خودش برود.
خوابید.
برچسبها: داستان
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 1:13  توسط صان |
اگر برات سواله که بهت فکر میکنم یا نه، خب میتونی بپرسی....برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 77