اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی.

ساخت وبلاگ
روزهای خوبی نیستن. احساساتم خیلی بالا و پایین دارن و در برابرشون گیج می‌زنم. نمی‌تونم بفهممشون. پیچ و تاب می‌خورن از مثل ماهی‌هایی از تور منطقم می‌لغزن. خوابم نمی‌بره. خیلی اوقات از خودم بدم میاد. خیلی اوقات با خودم فکر می‌کنم کاش می‌مردم. که اینطوری همه چیز راحت‌تر بود. ولی خیلی اوقات هم حالم خوب می‌شه و همه چیز حل می‌شه. امروز عصر دم خونه مامان بزرگم دوست داشتم بمیرم. ولی وقتی رفتیم بالا و کل فامیل رو بعد از یک سال دیدم حالم خوب شد. وقتی با فکرهام تنها می‌شم دوست دارم بمیرم. وقتی مسئولیت روی دوشم احساس می‌کنم که از پسش برنمیام دلم می‌خواد بمیرم. انگار نمی‌تونم شکستن زیر مسئولیت رو بپذیرم و برای همین می‌گم پس مرگ بهترین راه حل پیش رومه. ولی می‌دونم یه حالت دیگه هم هست و اون شکستن مسئولیته. عیبی هم نداره. می‌تونم خرابکاری کنم. می‌تونم از پسش بر نیام و بشکنم. لازم نیست لزوما مرده باشم تا اجازه‌ی شکست داشته باشم.امشب خوابم نمی‌برد. فکرهای مختلف درباره‌ی آینده توی سرم می‌چرخید. اینجا فرصت کمی دارم برای معاشرت. برعکسِ زندگی تهرانم که همش در معاشرتم و تایم کمی تنهام. اینجا رمضونه و به بهانه‌ی قهوه هیچ کسو نمی‌بینم. اینجا مریض بودم و نمی‌تونستم از خونه بیرون برم. اینجا همه به جز یک نفر از دوستای دایره‌ی نزدیکم مهاجرت کردن. اینجا معمولا با فکرهام تنهام. وقتی محبت می‌بینم نمی‌تونم تحمل کنم. چون باید پاسخش بدم. باید همون محبت رو جواب بدم، و اگر نتونم به اون میزان جواب بدمش، این مسئولیت، بهم این حس رو می‌ده که کاش بمیرم. وقتی فکر می‌کنم که دوست‌هایی که در سال گذشته بیشترین تایم رو باهاشون گذروندم دارن با لبخند بهم تبریک عید می‌گن و من نمی‌تونم با اون لبخند و انرژی بهشون پاسخ بدن، دلم م اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....ادامه مطلب
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 30 تاريخ : جمعه 10 فروردين 1403 ساعت: 18:50

دوست داشتن سخته. یعنی می‌پذیری لحظاتی داشته باشی که یه چیزیو می‌خوای، با تمام وجود، اما اون چیز ازت دوره و دستت بهش نمی‌رسه. چَت کردن با اونی که دوستش داری یعنی یه سیب رو گرفتن جلوت، ولی دستت رو بستن. یعنی گشنه‌ای و بشقاب غذا جلوته و دستت بهش نمی‌رسه. یعنی دست و پا زدن، نشدن. نرسیدن به سوژه‌ی میل. این خیلی سخته. این منو سرد می‌کنه. باعث می‌شه خسته شم. دیگه دست و پا نزنم. سرمو برگردونم که نبینمش. تا زمانی که دستام باز باشه تا اگر میخوام غذائه رو بخورم، بتونم. تواناییش باشه. این باعث می‌شه وقتی دورم از طرفم، نخوام باهاش چَت کنم، یا تلفنی صحبت کنم، یا از اون بدتر، ویدیوکال کنم. خسته می‌شم از دست و پا زدن و نرسیدن. وقتی چنین کسی رو اینقدر مشتاقانه نمی‌خوای کارت راحت‌تره. با همه خوبی و کولی و همه چیز محشره. ولی وقتی می‌خوایش و نداریش، مشکل شروع می‌شه. بعد حس‌ام فلج می‌شه. نمی‌فهمم چی می‌خوام. همه چیو انکار می‌کنم. انگار از اول هم نمی‌خواسته‌ام. یه ساز و کار دفاعی کسشر دارم اینجور مواقع. که گیجم می‌کنه و ته دلمو خالی می‌کنه و شک می‌کنم. که این منم که دیگه دوستش ندارم؟ این منم که عصبی‌ام؟ لاقل می‌دونم بخاطر جبر شرایطه این احساس. می‌دونم موقتیه. ولی این عصبیت دیوونم می‌کنه. همش کلافگی. همش عصبیت. عصبی بودن. قطع عضو. کاردی که رفته توی استخوون. میخوام فریاد بزنم. میخوام مشت و لگد بزنم. اگر بچه بودم همین کارو میکردم. ولی متاسفانه بچه نیستم و نمی‌تونم به در و دیوار لگد بزنم. نمی‌تونم فریاد بکشم. نمی‌تونم خون به دیوار بپاشم و سطل آب یخ روم خالی کنم. شایدم می‌تونم، ولی اون وقت بهم میگن هنرمند معاصر. ولی من نمی‌خوام معاصر باشم. فقط می‌خوام به کسی که دوست دارم نزدیک باشم. انقد می‌خوام که ترج اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....ادامه مطلب
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 27 تاريخ : جمعه 10 فروردين 1403 ساعت: 18:50

کوندرا شخصیتی در «جاودانگی» داره که دیده نمی‌شه. هیشکی نمی‌بینش، هیشکی نمی‌شنوه‌ش. تصمیم می‌گیره نصف شب بشینه وسط یک بزرگراه.وقتی به غم فکر می‌کنم، متوجه می‌شم که آدم غمگین از همه بیشتر نیاز به دیده شدن داره. دوست داریم فهمیده بشیم، تا همه بدونن که این رنج چقدر بزرگه. خیلی احمقانه‌س. انگار مسابقه ژیمناستیکیه که می‌خوایم به همه نشون بدیم که چقدر می‌تونیم بپریم، چند درجه می‌تونیم بچرخیم و چقدر توانایی تحمل رنج داریم. وقتی به این مساله فکر میکنم از خودم شرمنده می‌شم و این میل برام رنگ و بویی مبتذل داره. حس می‌کنم بازیگری هستم که شهوت دیده شدن داره و تنها هدفش اینه که جهانیان بدونن چه توانایی‌هایی داره.اما هرکار می‌کنم نمی‌شه. وقتی کسی نمی‌دونه چی می‌کشم، انگار وجودم انکار می‌شه. انگار غمی وجود نداره، انگار تحمل این درد ارزشی نداره، انگار برای هیچ و پوچه. نمیدونم این احساس از کجا میاد.بعضیا میگن نیاز داریم به معنادار رنج کشیدن. اما مگر نمیتونیم تنهایی معنا ایجاد کنیم؟ مساله همچنان روی دیده شدنه. چرا باید تسکین بیابیم وقتی می‌فهمیم دیگری، میدونه که ما چی می‌کشیم؟ چرا نمیتونیم تنها رنج بکشیم؟ خسته شدیم از تنهایی؟ سنگینیش زیاده که باید شونه‌های بیشتری رو زیرش بگیریم؟  اگر بخوایم خودمون رو تعریف کنیم، چه تعریف بهتری پیدا خواهیم کرد، چه رزومه کامل‌تری از تاریخمون می‌تونیم ارائه بدیم جز تاریخ دردهامون؟ اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....ادامه مطلب
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 23:05

عیده. گاهی چیزهایی اتفاق می‌افته یا چشمم به چیزهای آشنایی می‌افته که منو به یاد عید پارسال می‌اندازن. مرورهای کتاب آوانگارد: شوق برای نوشتن و اوایل قرنطینه. موسیقی کلاسیک: دویدن و ورزش‌ها. تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی. تنهایی کوبنده‌ی عید پارسال. تنهایی غول‌آسا. چقدر عجیب بود و چقدر بی‌حس بودم دربرابرش. الان که اون دوره رو می‌بینم اشک تو چشمام جمع می‌شه. چیکار می‌کردم؟ فکرهام، روشنی اتاقم، صبح‌های زود، بارونی که یه روز صبح زد و من داشتم توی اتاق می‌دویدم. کتاب‌های بی‌نهایت، نوشتن مرورهای کتاب، ناهارها، سخنرانی‌های اون مرد بانمک درباره عدالت (مایکل سندل)، جلسه‌های کبرا، جلسه‌ی پشت برنامه‌ی زوم، چه زندگی عجیبی کردیم این یک سال. چقدر پر از ترس بودم. حالا یه آدم دیگه شدم. شاید همین بود که منو عوض کرد، شاید هم از قبلش کلید این تغییر خورده بود. دوره تاریک و تلخی بود. دوره‌ای که هوا روشن بود و همه چیز معمولی، ولی هیچ چیز معمولی نبود. انگار آه‌های نکشیده‌ای دارم که به اون روزها دلالت دارن و توی گلوم گیر کردن و وقتی یه چیزی می‌بینم و فلش‌بکی توی ذهنم می‌خوره رقیق می‌شم.  اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....ادامه مطلب
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 23:05

 جوش سر سیاه احساساتم بیرون زده‌اند. مثل جوش سر سیاهی که اطرافش را فشار می‌دهی و مایع/خمیر سفید رنگی بیرون می‌زند. هیچوقت این کار را نکردم، چون دوستش نداشتم. حس خوبی به مایع سفید رنگ نداشتم. مثل کرمی بیرون می‌زد و آخرِ راه کمی پیچ و تاب می‌خورد. آخرین بار و شاید تنها باری که چنین اجرایی را دیدم، مربوط می‌شد به یکی از دوست‌های صمیمیم که دوست صمیمی‌ترش جوش‌هایش را فشار می‌داد و با این کار عشق می‌کرد. برایم جالب بود که چرا با این کار عشق می‌کند؛ و بعدتر دیدم که خیلی‌های دیگر هم با چنین کاری عشق می‌کنند. اما من از آن دسته آدم‌ها نیستم که با دیدن بیرون زدن مایع سفید رنگ سرِ کیف بیایم. اما از بیرون ریختن احساسات ممکن است همچین بدم نیاید.صبحامروز صبح در دستشویی بودم، شاید هم نرسیده به دستشویی که یاد دیشب افتادم. دیشب سرِ اتفاق نامعلومی به یاد وبلاگ کودکی‌ام افتادم و عکسی که به عنوان سلفی تویش قرار داده بودم. گفتم به‌به، سلفی چیز بورسی است، پس آن عکس را توییت کنم که بگویم حواستان باشد که ما هم بلد بودیم و از غافله چنان هم عقب نیستیم. (برعکس حس این روزهایم که مدام حس می‌کنم از قافله‌ی دوستانم عقب‌تر رکاب می‌زنم)در راه دستشویی بودم که به این فکر کردم مشکل ننوشتن این مدت‌هایم زبان بوده است. طی گذشت زمان، زبان دست و پایم را بسته و بسته‌تر کرده بود و نمی‌گذاشت نفس بکشم. خودم را چنین و چنان می‌کردم که اینجور بنویس و فلان جور خوب نیست و ماخوذ به حیا بنویس و این حرف‌ها و همه‌ی این‌ها من را دست‌بسته بود به تهِ غار. دیگر به دستشویی رسیده بودم. همه‌ی این فکرها فقط برای از مبل تا صندلی که به زحمت ۴ متر می‌شد زیادی هم بود. پس باقی فکرها را توی دستشویی کردم.دستشوییمی‌توانم نوشتن را باز ا اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....ادامه مطلب
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 23:05

ستاره‌ای هست که صبح‌ها می‌بینم‌اش. منظورم وقتی که از خواب بیدار می‌شوم نیست. منظورم آن چند لحظه‌ای‌ست که از خواب بیدار شده‌ام، اما نمی‌دانم ساعت چند است، فقط روبرویم را می‌بینم که آسمان کمی روشن‌تر شده ، اما نه کامل. پس حدس می‌زنم که طلوع نزدیک است یا اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 7:52

بورخس می‌گه: «در ایام دور، کمتر دور به خاطر گذر زمان تا به خاطر دو سه عمل برگشت ناپذیر.» مجموعه الف، داستان انتظار، ص۱۶۴ گذشته «دور» می‌تونه به خاطر «گذشته» بودنش نباشه. عمل‌های برگشت‌ناپذیر هم می‌تونن گذشته رو «دور» کنن. چیزهایی که شرایط رو اونقدر عوض اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 7:52

چند صحنه از خلوت کاشان زمستان ؟ بود. برای عروسی به کاشان رفته بودیم. روز قبل از عروسی بود و تصمیم داشتیم که در شهر بچرخیم. اسنپ گرفتیم -که دو هزار و پانصد تومان شد- به سمت خانه‌های تاریخی. توی خیابان اصلی پیاده شدیم و وارد بافت تاریخی شدیم. از ماشین که اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 7:52

امروز صبح هم باز ساعت ۵ بیدار شدم. سیاره رو نگاه کردم. فرقش با روزهای دیگه این بود که دوتا چیز پرنور هم کنارش بود. حالا می‌تونستم به وسیله اون دو چیز و به وسیله صورت فلکی‌ای که کنارش بود و قبلا ندیده بودم، تشخیصش بدم. و وقتی توی سایت آسمان‌نما چک کردم اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 7:52

الان یک هفته‌ای می‌شود که نحوه استفاده‌ام از شبکه‌های مجازی و به طور کل موبایل، را به کل عوض کرده‌ام. همه چیز از کتاب مینیمالیسم دیجیتال شروع شد. کتاب می‌گفت که چرا به گوشی معتادیم و چرا این بد است و چطور معتاد نباشیم و به جایش چه کار کنیم. قانع شدم. اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی....
ما را در سایت اگر برات سواله که بهت فکر می‌کنم یا نه، خب می‌تونی بپرسی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0san-gooc بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 7:52